سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نفس

خدا !خسته شدم ...دیگه ظرفیتشو ندارم .....دیگه جونی واسم نمونده...... 

خدا خودت میدونی عزیزترازجونمند.... نمیتونم ..نمیتونم ....نمیتونم....

نمیتونم خورد شدنشونو ببینم ..نمیتونم کوچیک شدنشونو ببینم .....

خدا یا منو ببر تا این صحنه ها رو نبینم یا حداقل ....

چرا...

چرا هرچی خوبی می کنیم (یا حداقل می دونیم به کسی بدی نکردیم )باز بد ماییم..

چقدر ....چقدر ...باید زخم زبون بشنویمو دم نزنیم 

خدا خودت می بینی .....می بینی ...بابام چقدر زود شکسته شده ....چقدر زود پیر شده .....نامردا .....


 
نامردا...نامردا بدجوری بهش ضربه زدن ...بدجوری ...جوری زدن که دیگه نتونه بگه یا علی 

وقتی بابام ضربه خورد ...شکست خورد .... دوست / اشنا ..حتی فامیل نه تنها کمکش نکردن بلکه..

مامانم که همه چیزو می ریزه تو خودش ودم نمی زنه خودت که دیدی چند وقت پیش.....  

خدا می خوام یه زرنگی کنم 

اره...

اره می دونم ...می دونم رو سیاهم.... سرتاپا تقصیرم ....

اره همه اینها رو میدونم ...ولی ....ولی بزرگیتم می دونم .....

ماه مبارک رمضان ...ماه مهمونیه خودت .....

مهمونم حبیب خداست اینو خودت گفتی ..

حتی اگه مثل من رو سیاه باشه ...

امسال ....

امسال می خوام ..جور دیگه تو مهمونیت شرکت کنم ...

امسال می خوام با کوله باری از خواهش...تمنا...پشیمونی 

اصلا می خوام با چشم گریون

با دل شکسته پا به این مهمونی بذارم

که حداقل هم شده به خاطر مهمون های گل دیگه ات مارو هم قبول کنی...

می خوام تو شب های بلند قدر فریاد بزنم

به دادمون...

اره 

به دادمون برس

یا علی.


نوشته شده در دوشنبه 90/5/10ساعت 6:46 عصر توسط نفس نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت