سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نفس

سلام ساده دل من...

سلام به دوستان گلم /

فردا یک راز است /نگران نباش.دیروز یک خاطره بود/حسرتش را نخور .تقدیم به دوستان عزیزم

امروز می خوام داستان عشق رو براتون بزارم امیدوارم که خوشتون بیادگل تقدیم شما

به نام خدا
داستان عشق
  در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضلیت ها وتباهی ها درهمه جا شناور بودند/از بیکاری خسته و کسل شده بودند/روزی همه فضایل ها جمع شدند.فتنه تر و کسل تر از همیشه ناگهان ذکاوت ایستاد وگفت:یایید یک بازی بکنیم. مثلا قایم باشک.
  همه ازاین پیشنهاد شاد شدندو دیوانگی فریاد:من چشم می گذارم /من چشم می گذارم و از انجایی که هیچکس نمی خواسته به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردن که او چشم بگذارد وبه دنبال انها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم ها یش را بست وشروع کرد به شمردن...یک....دو....سه......
  همه رفتندتاجایی پنهان شوند.لطافت خود را به شاخ ماه اویزان کرد/خیانت داخل انبوهی از زباله رفت.اصالت در میان ابرهاگشت.هوس به مرکز زمین فروریخت. طمع داخله کیسه ای که خودش دوخته بود رفت و پنهان شد و دیوانگی همچنان مشغول شمردن بود.هفتادونه....هشتاد....هشتادویک......
  همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد وجای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق ممکن نیست.در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید /نودوپنج.....نودوشش.....نودوهفت....هنگامی که دیوانگی به صد رسید/عشق پرید ودر بین بوته ی گل رزپنهان شد/دیوانگی فریاد زد :دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود/ زیرا تنبلی/تنبلی اش امده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه اویزان بود / و دروغ ته دریاچه/هوس در مرکز زمین یکی یکی همه را پیدا کرد/به جز عشق/ او از یافتن عشق ناامید شده بود.حسادت در گوش هایش زمزمه کرد:تو فقط باید عشق را پیدا کنی/ واوپشت بوته گل است.دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کندو باشدت وهیجان زیاد ان راکه در بوته گل رز پنهان شده بود را دوباره دوباره زد تا اینکه با ناله ای متوقف شد.عشق از پشت بوته ای بیرون امد/با دست هایش صورت خود را پوشانده بود واز میان انگشت هایش قطرات خون بیرون می زد.شاخه ها به چشم های عشق فرورفته بودند و او نمی توانست جایی راببیند او کورشده بود.دیوانگی گفت:من چه کردم!من چه کردم؟چگونه می توانم تورادرمان کنم.
  عشق پاسخ داد:تو نمی توانی مرا درمان کنی/امااگر می خواهی جبران کنی راهنما من شو/واین گونه است که از ان روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.
   
  ونتیجه من از این نوشته این است که هیچ ادم عاقلی به دنبال عشق که هم کور است وهم دیوانه نمی رود.البته به جز عشق به خدا که ان جایگاه خاص خود شو داره.




ماه من غصه چرا؟

تو مرا داری ومن هرشب و روز ارزویم همه خوشبختی توست

ماه من.........................

غم واندوه اگر هم روزی /مثل باران بارید

یا دل شیشه ایت از لب پنجره ی عشق به زمین خوردوشکست

با نگاهت به خدا/چترهای شادی واکن که خدا هست

خدا..........................

 

 

لطف خدا .....

گر  به رخسار چو ماهت /صنما/می نگرم

به حقیقت اثر لطف خدا می نگرم

تا مگردیده زروی تو بیابد اثری

هر زمان صدرهت/اندرسروپا می نگرم

تو به حال مسکین به جفا می نگری

من به خاک کف پایت به وفا می نگرم

افتابی تو و من سر گشته کجا می نگرم؟

سرزلفت ظلمات است و لبت اب حیات

در سواد سر زلفت به خطا می نگرم

هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز

گر به چین سر زلفت به خطا می نگرم

راه عشق تو دراز است ولی "سعدی" وار

می روم و ز سرت حسرت/به قفا می نگرم..............

                                                                                       "سعدی شیرازی"

هر از گاهی توقف در ایستگاه های بین راه/فرصت خوبی است برای دیدن مسیر طی شده و نگریستن به راه پیش رو.گاهی برای رسیدن باید نرفت.

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/29ساعت 12:0 عصر توسط نفس نظرات ( ) | |

   1   2   3      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت