نفس
هوالحق
ساده دلم (شهید هادی....) سلام
سلام به دوستان عزیزم
خیلی تنهام ....خیلی ......
تو این دار دنیا اول فقط خدا را دارم بعدش ساده دلم رو......که خیلی دوستش دارم ..........
برا چی می گم تنهام؟.............به خاطر اینکه یه دوست ندارم ... اونجوری می خوای فکر کنی چرا دارم ولی .... ولی یه هم
زبون ندارم یه نفر که با من هم عقیده باشه جا لب اینجاست که نه تنها یه هم زبون ندارم بلکه زخم زبون هم می شنوم ...... چرا
اینجوری ..... چرا ساکتی ...چقدر مغروره....... اخه ببین چه قدر مظلومه.......تا یه جا از خودم دفاع می کنم می گن ببین چه
مارموزه....چقدر دورو.... اه خسته شدم........اخه این ایراد داره که دوست ندارم موهام معلوم بشه ...دوست ندارم نصف بدنم
تو عروسی جلو نامحرم دیده شه.... منظورم این نیست که با عروسی و لباس زیبا و شیک مخالفم ....چرا منم دوست دارم لباس
زیبا بپشو م .... اونا فکر می کنن شخصیت انسان ها به لباس پوشیدن زیبا و لخت که چند نفر به به وچه چه کنند اگه طرف
مرد باشه که ...... توی مدرسه که بدتر ....توی راهنمایی دوستایی داشتم که هم عقیده بودیم اگه هم نبودیم هیچ وقت دیگریو
مسخره نمی کردیم ....ولی دبیرستان نه.......به خاطر همین تو دبیرستان زیاد با دوستام
دم خور نبودم به هم می گفتم چقدر ساکتیو مظلوم ...اخه واسه چی ؟ واسه اینکه تو بحثشون شرکت نمی کردم .... اخه بحثشون
همش د رباره دوست پسرو اینکی جیگره و اونکی فلانه................یا سر لباس وارایش و فلان مارک........................
یا بقیه رو مسخره می کردن ..........................................................یه لحظه فکر نمی کردن که خودشون
چین ؟کین؟خانواده شون کیه؟............تو دنیا نه زیبایی انچنانی دارم نه ثروت.....فقط درسم خوبه ....اخ خدایا اینم نمی خوان
من داشته باشم اخه چرا؟ .....این چیزی را شاید به زبون نیارند ولی یه موقع توی کاری شکست می خورم شاید با زبون
دلداریم بدن ولی.....اخ خدا نمی دونی که وقتی درخشش خوشحالی رو تو چشاشون منعکس میشه چه جوری دلم می شکنه و
به درد میاد .....اخه منم ادم منم دل دارم منم باید توی این دنیا زندگی کنم منم دنبال یه زندگی با عشق و خوشبختی هستم .......
یعنی باید تلاش کنم بهش نرسم ......چرا ؟اخه من به هیچ کس بدی نکردم ....نمی گم خوبی کردم ولی اینو می دونم اگه خوبی
نکردم مطمئنم بدی هم نکردم ......تو این دنیا دو جا منو اروم می کنه......یکیش دریا ....اخ نمی دونی چه ارامشی بهم
میده....وقتی روبه روش می ایستمو دستامو باز می کنم احساس می کنم تک تک سلول هام خواهان اغوش بزرگشه.....ولی از
گناهش می ترسم.....وقتی روبه روش میشینمو از دلتنگی هامو تنهایی های خودمو بهش می گم با موج هاش رو سرم و نوازش
می کنه و ارومم می کنه هر چی هم دردودل می کنم از بی کسی هام می گم یک گوشه اش هم پر نمیشه ...چی میشد دل همه
مردم مثل دریا وسیع بود ...اگه اینجوری می شد دنیا گلستون میشد ...یکی دیگش رفتن به مزار به غیراز5شنبه وجمعه...سکوت
اونجا منو اروم می کنه وقتی میرم سرقبر ساده دلم یا دوستام ....وقتی به ساده دلم سلام می کنم ازاتفاقاتی که برا م می افته می
گم .....احساس می کنم روی سنگ نشسته و با صبوری و با لبخند همیشگیش به حرفهام گوش میده ولی وقتی سر قبر دوستم
فاطمه میرم چشام پر اشک میشه اخه خیلی کوچیک بود ابتدایی بودیم که تصادف کرد همیشه یاد اون روزا می افتم هروز می
اومد پیشمو مقنعه اش رو در میاورد موهاشو که با ربان قرمز درست می کرد بهم نشون میدادو باهم صحبت می کردیم یادش
به خیر ......قیافه اش هم به فرشته ها می خورد .....روحت شاد دوست خوبم.......جا ها زیارتی هم اروم میشم مخصوصا وقتی
داخل حرم امام رضا باشه ... وقتی ضریح طلایی رو می بینم قلبم تند تند می زنه ...اشکم همین جوری... اونوقت هیچ موقعه یادم
نمیره پارسال با مامانم رفتم مشهد البته از طرف مدرسه بود صبح زود ساعت یک ...دو می رفتیم حرم واسه نماز صبح
وقتی توی حیاط نشسته بودم منتظر اذان وقتی می دیدم خادم های امام رضا با چه شوغی تو حجره هاشون روی اون حوضچه
ها وضو می گرفتم .....این صحنه ها رو میدیم قلبم داشت در می اومد ....احساس می کردم دیگ قلبم گنجایش نداره
.....خواهش می کنم هرکی این نوشته رو می خونه مشهدی یا می خواهد بره مشهد واسم دعا کنه هر چند توی دنیا اینترنتم تنها
هستم هیچکی به وبلاگم سر نمیزنه...... اخ که دلم واسه پنجره فولادش چقدر تنگ شده ......اخرین روزصبح رفتیم حرم
همه از زور خواب رفتن هتل ولی من مامانو راضی کردم بمونم خودم برگردم نمی دونی تو اون چند ساعت چقدر بهم خوش
گذشت ......داخل هر چقدرتونستم نماز خوندم .....بعدش اومد توی حیاطش ......رفتم پنجره فولاد ...خلوت بود هر چه تو دلم بود
ریختم سبک شدم ....رفتم حیاطش دور زدمو احساس بی وزنی میکردم ..............میدونم امام رضا دیگه لیاقت اومد حرمتو
ندارم ولی منو بطلبم ....تورو به گلدسته ات امام جواد ......تو روبه گلت مهدی مارو بطلب .....اینقدر دوست دارم خادم امام
رضا بشم ....وقتی خادما رو می دیدم با چه شوقی کارمی کنند یا همون بیخوابیها یا به زائرا کمک کردن ها ش چقدر شیرینه
هنوز اشپزخانه حضرت نرفتم ..........هرکی رفت حرم یا اشپزخانه حضرت به یاد من زیارت کنه و یه چند لقمه ای بخوره ....
خیلی دوست دارم مستقل باشم به خاطر همین می خوام درس بخونم دانشگاه راه دورقبول بشم یه زندگی دور از خانواده رو
تجربه کنم..........واسه موفقیتم دعاکنید..................حتما می گید چه دختری غمگینو دپرسی هستم ولی نمیدونید درد بی کسی
درد تنهایی چقدر سخت.................بازم میام اگه نظربدید ممنون میشم ................
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |